اینجا نارنگیس را می‌خوانید.



همه چیز خیلی ساده بود. فکر می‌کردم آینده هم قراره ساده باشه. من حتی قیافه ام خیلی ساده تر از الان بود. توی دنیای کوچیکی که واسه خودم ساخته بودم زندگی می‌کردم و دغدغه هام به نظرم خیلی بزرگ میومدن. مثلا باید برنامه ریزی میکردم که چطور بهینه از تعطیلات استفاده کنم، کی از شهر غریب بیام تهران، کی برگردم. اگر آخر هفته رو بجای کتابخونه موندن، با دوستهام وقت بگذرونم بهتره؟ توی امتحان ماکس کلاس بشم خیلی مهمه.

دلتنگ گذشته نیستم. از تغییرات راضی ام. اما بدجور اذیت شدم. هنوز آثار زخم هارو روی روانم میتونم ببینم. هنوز استخونایی که خرد شد کامل ترمیم نشدن. هنوز نفرت و بدبینی کامل از بین نرفته. هنوز دلم باهاش صاف نشده. گاهی فکر میکنم هیچوقت هم درست نمیشه.

زمان گذشته. میدونستم که زمان بگذره همه چیز بهتر میشه و شده. من خیلی تلاش کردم که زود بتونم هضم کنم اتفاقات رو. هنوزم دارم تلاش میکنم. اما ته وجودم هنوز درده. امید دارم درمونش رو توی آینده پیدا کنم. چون اگه پیدا نشه اوضاعم خیلی بهم میریزه. دوست ندارم دوباره همه چیز به هم بریزه.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آدرس و اسامی آرایشگاه حرفه ای خوب بانکداران بام ایران دانلود فایل های مجازی ali is typing... دبستان هیئت امنایی باجغلی معرفی کتاب و کتابفروشی اینترنتی قفسه فروشگاه دپارتمان پژوهشی سفیر داستان یک روانی خوشبخت